یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴


بايدم در همه ي عمر شنيد
مزه ي شربت پر زهري را
پر ملامت ز ملامت هاشان
كه به من خواهد از هر كه رسيد
تن اگر در بدهم يا ندهم گوش با حرف گزاف از هركس
شوق بيگانه ي در يايي من مي بايد
از بسي ريزش سنگ حمقا
به گل آرايد از خون تنم
اي دريغا كه مرا با همه ي اين قوت ديد
بايدم گفت خوش و زشت شنيد
نيما