solate gom shode

چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴


.شرف واپسين ثروت فقر است

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴


گفت: خيالم راحته كه هنوز خيلي چيزا مي شه ياد گرفت. نيروهاي شيطاني دوباره از زمين سبز مي شن و ما بايد جلويشان بايستيم!گفتم : هه چه هدفي!! با اين هدف ساده ديگه رهبر مي خواين چي كار؟گفت: خوب بالاخره يكي بايد دستور بده با خودم گفتم: خودتم مي دوني كه چوپان لازم داري

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴


!به هيچ چيز زود اعتماد نكن چون ممكن است همان چيز سنگ قبرت شود
جان ار اريكسون

پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۴


چند وقت كه فكر مي كنم آدما از نسل ميمون نيستن از نسل يه پرنده هستن
مي خوايد هويت اين مادر پرنده ي مرموز رو بدونين؟؟؟
(پرنده اي بزرگ،با گردن استخوني ،بالهاي اغلب مشكي ،و زشت !(البته اين نظر منه
آفرين خركس ها

چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۴


من فكر كردم و پي بردم كه (غلط يا درستشو نمي دونم) اون چيزي كه آدم بهش اعتقاد داره اين شرايط رو داره
اولا" بايد بشه امتحانش كرد حالا به هر طريقي
ثانيا" بايد منفعت آميز باشه يعني بايد براي آدم سود خصوصا" معنوي داشته باشه(آرامش بخش زندگي آدم باشه
ثالثا" بايد دنبال نكته ي سوم بود
رابعا" اسكويي

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴


اعتقاد داشتن به يه چيز و بعد تعصب روي آن يعني چي؟عادت يعني چي؟ من الان نقشم چيه؟ چه كار اساسي هست كه بايد انجام بدم ؟تاثيرم روي جهان مثبته؟
داشتن يه هوش برتر خودش خطرناك است.از طرف ديگر فكر كردن به اين قضايا باعث مطرح شدن سئوالات احمقانه مي شود .يكي هميشه مي گفت آن قديم قديما و آن اوايل دنيا خدا هزار تا سئوال آفريد ولي فقط دويست و پنجاه تا جواب درست كرد .اين هم جواب سئوالهاي من!

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴


با اين همه نا اميدي مي دوني چرا زندگي مو با حداكثر تلاش در كمتر خطا كردن ادامه مي دم؟
چون اعتقاد دارم بالاخره يه جايي رو پيدا مي كنم كه جز من هيچ كس نمي تونه اونو پر كنه و يه كاري هست كه جز من هيچ كس قادر به انجامش نيست
مطمئنم كه اين قضيه فقط در مورد من صدق نمي كنه

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴


چرا هر كي شعر صولت گمشده ي من رو مي خونه فكر مي كنه شعر نا اميد كننده اي است در صورتي كه نيست با ور كنيد عميق تر از اين حرفاس كه به نظر مي رسه اصلا" ربطي به نا اميدي از زندگي نداره كاملا"رئال بيان حقيقت جاري در جامعه ي ما
تا كي سطحي نگري؟؟

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴


يگانه راه گريز از پوچي وبيهودگي انسان تحول روح است
پس به انقلاب مي پيوندم چون زندگي را دوست دارم نه ! عدالت را كه مافوق زندگي است دوست دارم .
انقلاب براي زندگي ، براي مجال دادن به زندگي

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴



ديروز بعد از چند وقت يه آشنا رو ديدم فكر مي كردم اون هم از ديدن من همون احساسي رو بهش دست مي ده كه من، و يا شايدم بيشتر ولي اصلا" اينطور نبود اون خيلي كوول و معمولي بود منم سعي كردم كوول و معمولي باشم ولي فكر نكنم موفق شده باشم با ديدنش ياد تمام افكار و كردارهاي بچه گانه ام افتادم ياد مانلي قبل كاشان مانلي كه خودم خيلي دوستش داشتم شايد براي اين از ديدنش خوشحال مي شم كه بخشي از خاطرات روزايي است كه از خودم راضي بودم

شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴


يگانه كفاره ي من اين است كه خود را در همان حد كه هستم بپذيرم

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۴


هيچي تلخ تر از داستان يه مرغ خونگي نيست كه همش درباره ي پرواز به اوج كتاب بخونه، فكر كنه؟ خواب ببينه و آرزو بكنه .
مرغهاي در حال پرواز و ببينه ولي چيزي نگه و قانع باشه تا همون يه ذره آب و دوني هم كه بهش مي دادن ازش نگيرن

پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴


زيباترين بو در مشامم بوي‘مهر است

تداخل من با من

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴


شنهاي ساعت شني بهم سلام دادند (دست تكون دادند) شعارشون پرواز به اعماق براي رسيدن به حقيقت! تلخ يا شيرين چه معنايي دارد؟ حتي خود حقيقت تلخ به خاطر حقيقي بودنش شيرين است.حقيقت آرامش بخش ترين كلامي كه اين چند روزه يا چند ساله شنيدم وگفتم و حس كردم. كلامي كه عينيت داره ، وجودشو خودش اثبات مي كنه ، بدونه اينكه بخوام باشه هست ، هست و هر طور شده خودشو تو دله آدم جا مي كنه ، يا شايدم خودم به زور اونو تو دلم جا مي كنم كدوم ؟؟؟
مهم نيست، مهم اينه كه جا مي شه! آره مهم همينه.
برام شيرينه وقتي مي فهمم كه با اون كنار اومدم يعني به كنار اومدن با اون عادت كردم ديگه ازش نمي ترسم چون تو وجودمه تو پوستو خونمه ديگه با من يكي شده ديگه نمي تونم انكارش كنم!
حقيقت حقيقتي انكار ناپذير!!!!!!!!!!!!


همان كه درمان باشد به جاي درد شود
و باز درد همان كز نخست درمان بود
اصلا دردي ندارم كه درمانش پيدا بشه كه بعدا خودش درد بشه
لازم به ذكر است كه اين به معناي بي دردي نيست و اگرم بود بي دردي هم خودش درده بزرگيه

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴


هان؟ چي؟ كي رو كشتن؟ [...] رو؟؟؟ آ هاااااااااااان معاونش
مردم فعلي ايران و ترور ؟؟؟ مثله مسلمان و دروغ مي مونه
نمي دونم والله چي بگم
حتما دست خونين آمريكا از آستين جنايت كار اسرائيل بوده البته القاعده از اين قاعده مستثني نيست
به هر حال به خانواده ي محترم اين مرحوم تسليت مي گم
تكبير

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴


بعد از كلي كلنجار با خودم تصميم گرفتم كه آدرس وبلاگمو به بعضي از دوستام بدم امروز صبح كه مي خواستم مطلبمو راجع به حقيقت كه خيلي دوستش دارم آپديت كنم كه يهو اين جمله يادم اومدكه اگر بخوام آفريننده باشم نبايد از شكست بترسم سعي كردم كه به قول خودم كوووول باشم و اصلا از افكار بقيه راجع به خودم نترسم

چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴


روستاييان و زمين در واقع دو نوع خاك اند به يكديگر مي آميزند ، به يكديگر تعلق دارند ، دو شكل از يك ماده و در اصل از هم جدايي ناپذيرند
بي خيال شمال رفتم جو گير شدم هه

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴


شاملو روخيلي دوست داشت حتما به خاطره همينه كه هر وقت اسم شاملو مياد يادش مي افتم چقدر خوشحال مي شه اگه بفهمه اصلا يادش مي افتم يه روز برام اين شعرو نوشت:
نخست
دير زماني در تو نگريستم
چندان كه چون نظر ازت بر گرفتم
در پيرامون من همه چيزي
به هيئت تو در آمده بود
آن گاه دانستم
مرا ديگر از تو گريزي نيست
با اندكي تصرف شاملو
باورم نمي شد ولي كوچكترين حسي به اين نوشته و نويسندش نداشتم گفتم مرسي و بستمش اونم رفت چند تا شعر ديگم از شاملو بهم داد يه دونم مال خودش بود يادمه توش كلي از صداقتم تعريف كرد ه بود ولي حس من به اون فرقي نكرد
تا اينكه يه هفته نديدمش سر كلاساش مي رفت ولي ديگه سراغ من نمي يومد از بچه ها غير مستقيم ازش خبرگرفتم گفتن حالش گرفتس 2 هفته ي ديگم گذشت ولي خبري ازش نشد از يكي از صميمي ترين دوستاش پرسيدم چشه؟ گفت از خودت بپرس طوري نگاش كردم كه خودش حساب كار اومد دستش گفت من كه ازش پرسيدم گفت من براي مار مانلي پونم و اون براي پروانه ي من شمع گفت كه پروانش بي اذن شمع جرئت سوختن نداره ( اينجا بود كه من له شدم) دوستش بهم گفت با اين حال هر وقت اين ور اون ور مي ري بعد نيست يه نگاهي هم به پشت سرت بندازي
اونقدر شكه بودم كه نفهميدم چي مي گه اما بعدا كه نگاه سنگيني رو بر خودم حس كردم گرفتم منظورش چي بوده همون موقع از سنگدلي خودم متنفر شدم
خوشبختانه جدا از نگاه هاي يواشكي
كه من اصلا به روي خودم نمي آوردم كه متوجه مي شم بيشتر اوقات بيمارستان بود و زياد اين ورا نمي يومد
هر قدر با خودم كلنجار مي رم مي بينم نمي تونم شمع خوبي براش باشم
پروانه ي عزيز معذرت مي خوام ولي مثله اينكه من اصلا براي شمع شدن به وجود نيومدم اينم از بد شانسيه توئه مي دونم فكر مي كني فراموشت كردم راستشو بخواي آره ولي نه به طور كامل چون هر وقت حرفي از شاملو مي شه (مثل امروز) ياد تو مي افتم و از عذاب وجدان مي ميرم

دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴


مي ترسم آدرس وبلاگمو به كسي بدم مي ترسم از روي اين نوشته ها درباره ي من قضاوت بشه كه مي شه ، كه اگه بشه جرم
نيست ، خودمم از روي نوشته هاي بقيه دربارشون نظر مي دم
در بازي زندگي كلام نقشي تعيين كننده دارد . از سخنانم عادل شمرده مي شم و از سخنانم بر من حكم مي كنند. شايد بگين طرف به
خودش شك داره نه اصلا اينطوري نيست .نمي دونم چرا مي ترسم شايد اعتماد به نفسم پايينه شايد! شايد به خاطره اينه كه من
ظاهرم خيلي متفاوت از دغدغه هامه
خدا كنه جرئتشو پيدا بكنم
اااااااااا كي مي ره اين همه را رو